بوی پیراهن خونین کسی می آید
اشک در چشمان آسمان، حلقه زده است. سالهاست زمین بغض خود را فرو می خورد و درونش پر از آتش است. فقط تلنگرى دیگر باعث فوران این بغض فرو خورده خواهد شد. فراتش از شرم به سرعت مىدود تا نگاهش به نگاه علقمه گره نخورد و هر آنچه در ساحل دیده فراموش کند. هنوز بوى دود از خاطره بیابان به مشام مىرسد. ظهرها خورشید از بهت، خیره خیره به زمین مىنگرد. انگار بعد از این سالها هنوز روز واقعه را باور نکرده است. عصر که مىشود آنقدر تلخ نگاهش را از روى زمین بر مىدارد که اندوهش در هواى غروب منتشر مىشود. اینجا هر روزش روز واقعه است. اینجا هنوز گوش بیابان از نداى «هل من ناصر ینصرونى&rl...
نویسنده :
( باباي نگين و محمد حسین )
10:24